با توجه به اینکه مسیر دارای پیچ وخم زیادی بود به همین منظور امکان اینکه سیم را بصورت مستقیم بکشیم و دنبال خود ببریم وجود نداشت و سیم پس از طی مسافت کوتاهی در مسیر گیر می کرد لذا من پیشنهاد نمودم تا مقداری از سیم را شهید بزرگوار مسعود شکوهی نسب بر روی آرنج بصورت حلقه ببندد و تا جائی که مسیر اجاز می دهد مقداری از سیم را به دنبال خود بکشد که پس از این کار و گیر کردن سیم بنده نیز اقدام به بستن مقدار زیادی سیم نمودم و تا جائی که امکان داشت سیم را به دنبال خود می کشیدم و با دست دیگر مقدار سیم را که شهید مسعود حمل کرده بود به جلو هدایت می کردم .

سیم حمل شده تمام شد و شروع کردیم به باز کردن سیمی که به دست خود بسته بودیم حدودا 2 الی 3 متری سنگر کمین رسیده بودیم که متاسفانه سیم کم آمد و ما باید ا ین کار را دوباره تکرار  می کردیم به همین منظور مجددا به خط مقدم برگشتیم مقداری ازسیم  را باز کرده و به سمت کمین حرکت نمودیم و با جابجائی سیم در آن مسیر گل آلود سیم را به مقصد رسانیدم .

در حال جستجو برای سیم چین بودم که متوجه شدم با توجه به تردد ما   سیم چین از داخل جیب لباس باد گیر افتاده و من متوجه آن نشده بودم به همین خاطر مجددا برای پیدا کردن آن مقدار زیادی از مسیر را برگشتم که متاسفانه آن را پیدا نکردم مجددا به سنگر کمین برگشتم و با هر زحمتی بود روکش سیم را با دندان برداشتم و آن را به تلفن وصل نمودم .

از نظر ما تلفن آماده شده بود و نگران بودیم که ارتباط بر قرار نشود به آرامی دسته تلفن را چرخاندم صدائی آرام گفت سنگر فرماندهی بفرما .....

چشمانمان برق شادی زد ازینکه تنوانسته بودیم پس از چند ساعت تلاش ارتباط را برقرار نمائیم بسیار خوشحال بودیم از بچه ها خداحافظی نمودیم قصد برگشت داشیم که شهید بزرگوار مسعود گفت اگر امکان دارد امشب را من در سنگر کمین بمانم ومن نیز با توجه به اینکه می دانستم مخالفتی با آینکار نخواهد شد اجازه دادم و مسعود از آنجا تلفن کرده بود :

الو ...........بفرمائید .............. محضر مبارک باریتعالی ............ بفرمائید ...................منم مسعود مکتوبه ای آورده ام..........  مکتوبه از کیست ............... از مادرمان فاطمه زهرا (س) می خواهم اگر حضرت حق نیز اجازه می فرمایندنوکری حسین (ع) را بنمایم و برات آن را  بگریم  .......... مسعود جان لازم است تا برای گرفتن برات مقداری صبر کنید ............. برات بدهند تا هر وقت لازم است صبر می کنم .

الو مسعودشکوهی نسب ...........بفرمائید .............. حضرت حق براتتان را امضاء نموده اند شما امروز پرواز دارید وسایل سفر نیز مهیا است ........ آری مسعود مدتی بعد در یکی از عملیات ها با همان برات  برواز کرد ُ راستی این سیم تلفن چه با برکت بود.

 (۷/۹/۹۰ - مصادف با دوم محرم )