توسل به ائمه – قسمت اول
مدتی بود گردان عمار برای حفاظت از تپه رشن بصورت پدافندی در محل مستقر شده بود ، تپه رشن بعد از شهر حلبچه تقریبا آخرین تپه مرتفعی بود که به سلسله جبال منطقه وصل می گردید و از سمت چپ با شیب تندی به دشت متصل می شد و از نظر موقعیت استراتیژیک به دلیل تسلط بر شهر سید صادق و وجود دشت جلوی آن برای عراق دارای اهمیت خاصی در کردستان بود ، به همین منظور عراق تلاش هائی را برای باز پس گیری آن انجام داده بود که با مقاومت رزمندگان نتوانست بر آن تسلط پیدا کند .
سنگر کمین منطقه در پائین کوه قرار داشت و نیروها شبانه برای زیر نظر گرفتن حرکات دشمن یا احیانا اطلاع از تحرکات نیرو های نفوذی در آن مستقر می شدند و کلیه اخبار را بوسیله تلفن قورباغه ای موجود در سنگر گزارش می نمودند .
شب حدودا ساعت 30/11 بود که شیفت من پای تلفن مرکزی مستقر در سنگر فرماندهی شروع شدهنوز زمانی از نوبت پاس من نگذشته بود که تلفن مرکزی شروع به زنگ زدن نمود وقتی آن را مشاهده نمودم دیدم چراغ مربوط به تلفن سنگر کمین روشن شده است که بلافاصله فیش مربوطه را وصل و تماس را برقرار نمودم ، از پشت تلفن صدائی با رعایت سکوت اما هیجان زده اعلام نمود 2 نفر از برادران به نام های مسعود کمری و مسعود آل بخت روی مین رفته و پای آنها قطع شده است .
بلافاصله برادران مزینی فرمانده گردان و زنده یاد نعمت الله لحافچی را اطلاع دادم و ایشان نیز سریع با سنگر بهداری محل تماس و با اعزام نیرو بوسیله برانکاردبه محل سنگر کمین آنها را به سنگر بهداری انتقال دادند و پس از پانسمان اولیه بوسیله آمبولانس موجود آنها را به عقب انتقال دادند .
یک روز پس از ماجرا قرارشد از طرف برادر مزینی و لحافچی برای اطلاع از آخرین وضعیت آنها برادر رضا کمیلی فر و بنده را به دلیل دوستی نزدیک با مجروحین دنبال آنها فرستاده و پس بررسی وضعیت آنها موضوع به اطلاع خانواده هایشان رسانده شود .
من و آقای کمیلی فر منطقه را ترک و عازم بیمارستان قدس سنندج شدیم حدودا ساعت 7 الی 8 شب بود که به بیمارستان رسیدیم و خوشبختانه پس از پیگیری های صورت گرفته مشخص شد که آن دو نفر را تازه عمل نموده اند و هنوز از اتاق عمل بیرون نیامده بودند مقداری در آن محل منتظر ماندیم که آنها را به بخش منتقل نمودند و قصد داشتند که هر دو را به بیمارستان امام حسین ( ع ) کرمانشاه جهت ادامه مداوا و امکانات بیشتر بیمارستان اعزام نمایند .
لازم به ذکر است که در حین انجام کار های مربوط به اعزام آنها خو شبختانه دکتر معالج که کار عمل را انجام داده بود از اطاق عمل بیرون آمد که فردی خارجی ( تا آنجا که یادم هست پاکستانی یا هندی بود ) و مقدار زیادی زبان ایرانی را می توانست صحبت کند ، پس از جویا شدن وضعیت آنها با توضیحاتی که دادند به نظر می رسید بهترین کار را انجام داده و سعی کرده بود تا آنجا که امکان دار د کمترین حد ممکن از پا ی آنها را قطع نماید .
((نکته : دستگاه تلفن مادر که در سنگر فرماندهی گردان قرار داشت بوسیله سیم به سنگر های گروهان و دسته متصل می شد و در صورتی که تماس برقرار می کردند چراغ هائی که برای آنها در نظر گرفته شده بود روشن می گردید که یکی از چراغ ها مربوط به سنگر کمین بود))
پایان قسمت اول – 12/9/90