با تعداد اندکی از نیروها که به عنوان پیش قراول وارد منطقه شده بودیم شروع به مهیا کردن محل استقرار گردان شدیم ، محل استقرار همان منازل ساکنین بومی محل بود که بدلیل و ضعیت جنگی و در تیر رس بودن محل زندگیشان توسط دشمن مجبور به ترک محل شده بودند و ما تعدادی از اطاق های آنها را که سالم بود پاک سازی و به جهت  جلوگیری از انعکاس نور فانوس ها در شب به بیرون درب و بنجرها را با پتو های سیاه پرده کشی کردیم .

در مسیر اروند رود نهرهای متعددی وجود داشت که هریک از آن نهرها را به یک گردان سپرده بودند تا در زمان حمله به دشمن از آن مسیرها استفاده شود به همین منظور  محل استقرار گردان در کنار نهری به نام نهر حضرت رسول (ص) قرار داشت.

با توحه به اینکه دستورات اکیدی برای حفظ کامل مسائل امنیتی شده بود به همین منظور تا آنجا که امکان داشت جلوی هر گونه تردد اضافی گرفته می شد و نیروها اکثرا در محل خود که همان منازل مهیا شده  بود روز را سپری می کردند و نیروها هرکدام به سلیقه خود حاجتش  را از خدا می خواست و گاهی نیز دعا ها و مناجات هائی نیز به صورت دسته جمعی برگزار می گردید که آنهم با ید با حداقل صدا باشد ، یک کلام انجام هرگونه حرکتی که باعث جلب توجه دشمن میشد در انجا ممنوع بود بگونه ای که حتی اجازه نمی دادند تا نیروهای لشکرهای همجوار همدیگر را شناسائی کنند .

هوا سرد، دلها گرم ، عطش زیاد ، معشوق منتظر ، شبها نالهای ضعیفی که ا نگار ی کسی در آن نخلستان سر در چاه برده و ناله می کند به گوش می رسید  ، نماز های راست قامت کمر شکسته به وفور دیده می شد ، مگر می شد با پرده کشی و خاموش کردن فانوس ها نور صورت های چون ماه را مخفی کرد . همه آنجا ندای این عمار را به گوش جان خریده بودند آنجا دیگر جسم نبود بلکه این روح بود که جسم خود را به آن می رساند . و در لحظاتی البته جا می ماند .

و چه زیبا بود لحظه فرار روح و خندیدنش به جسمش بر زمین .

(پایان قسمت دوم 14/6/90)