در زمان تخلیه مجروحان مشاهده نمودم که سر دار دلاور اسلام فرمانده گروهان فریدون معینی نیز از قایق پیاده شد و علی رغم اینکه ما مجددا به طرف دشمن در حرکت بودیم ایشان در کنار محل تخلیه مجروحان ماند و از آمدن با ما خوداری نمود و من در یک لحظه به ایشان عرض کردم ما داریم حرکت می کنیم شما با ما همراه نمی شوید  که این دلاور در کمال خونسردی اعلام کرد شما بروید من با قایق بعدی می آیم ولی هنوز برای من جا نیافتاده بود که چرا از آمدن با ما خوداری کرده است  ؟

به هر تقدیر قایق قبل  از رسیدن به خاک ریز با موانع خورشیدی که وجود آنها از پیشروی بیشتر  به سمت ساحل جلو گیری می کرد برخورد نمود و همین کار  باعث توقف ما شد و این در حالی بود که از زمین و آسمان بر سر ما گلوله می بارید و ما هنوز تا رسیدن به خاکریز اصلی دشمن قریب 100 متر فاصله داشته و این فاصله بدلیل باتلاقی بودن ، حرکت را برای ما به شدت کند می کرد و گاها بخاطر نزدیکی محل فرود گلوله های مختلف جنگی ما را وادار می ساخت  تا در آن لجن زار(ساحل اروند ) به حالت شیرجه خود را به زمین بیاندازیم و این کار برای من که باید علاوه بر تجهیزات مورد نیاز جنگی  یک دستگاه بی سیم را نیز حمل می کردم بسیار دشوار بود و هر لحظه این حس به من دست می داد که احتمال رسیدنم به خاکریز غیر ممکن می باشد .

خدا فرموده است مرا یاد کنید تا قلبتان را آرام نمایم و این بیشترین ذکری بود که مارا یاری کرد و در آن شرایط سخت تا رسیدن به خاک ریز اصلی قلبمان را با توکل بر او آرام نگهداریم و مدد بجوئیم با تمام وجوداز خالق بی همتا و قادر متعال  چرا که : ( الا به ذکرالله تطمئن القلوب ) .

تازه از اینجا کار نبرد رو در رو بادشمن شروع و پاکسازی سنگر های دشمن آغاز  گردید ، شب سیاه ، نخلستان وسیع ، و دشمن در گوشه ،گوشه بیابان در کمین رزمندگان نشسته بوده و هر گاه امکان داشت دشمن از پشت یکی از درختها و یا سنگر هائی که برای ما محل آنها مشخص نبود بیرون آمده و ما را به رگبار ببندد در آن وضعیت حتی شنا سائی نیرو های خودی با مشکل روبرو بودچه رسد به نیروهای دشمن و برای جلو گیری از این کار تدبیری اندیشیده شده بود تا این مشکل ( شنا سائی نیروهای خودی ) به حداقل برسد  و نیرو ها می بایست با استفاده از شال هائی که به رنگ های مختلف تهیه شده بود وقبل از عملیات در اختیار آنها قرار داده بودند در صورت نیاز  با نشان دادن آن همدیگر را شناسائی می کردند .

ارتباط بی سیمی ما با دسته سمت چپ که می بایست همزمان کار پاکسازی را انجام می دادیم  قطع شده بود و باید برای جلوگیری از دور زدن  ما توسط دشمن پیام را به آنها منتقل می کردیم و این کار جز ء وظیفه من بود و فرمانده دسته جناب آقای رضا کمیلی فر دستور دادند تا پیغام را به آنها برسانم .

تذکره تعدادی از رزمندگان امضا شده بود و در همان دقایق اولیه عروج خود را جشن گرفته و شاید  در نزد خدا در حال دعا برای پیروز ی سایر همرزمان خود بودند .

پایان قسمت پنجم (20/6/90)